*!*...خانه ی شعر و ترانه...*!* | ||
" گناه کردم ... " تو یادت هست ! در آن بن بست، غمی بی انتها در نگاهت موج میزد
و قلبت بی محابا در اوج میزد
تو بی کس بودی و تنها رمیده از عشق وانفسا به من گفتی: ببین با من چه ها کردند به یکباره درون بی کسی هایم رها کردند ! دگر تنهای تنهایم ،و من زهری به دل از شوکران دارم! در آغاز جوانی پیرم و زخمی به جان ازخائنان دارم ! نمیدانم چرا اینگونه جان را در ره یاران فنا کردم بگو بیهوده آیا ، احساس پاکم ،در ره جانان فدا کردم؟ و حالا پشت سر ویران نمودم من تمام پل ها را ! دلم تبدیل صحرا شد نمی بینم دگر آن باغ گل ها را ! تو گفتی :راه گم کردم ،نشانی ده و من با دست خود قلبم نشان دادم، نگاه نا امیدت را چه جان دادم. گناه کردم، چرا من نیز چون تو اشتباه کردم؟ و حالا رفتی ومن، در خود شکستم ! نه راه پس،نه راه پیش گرفتار و اسیر کوی بن بستم ! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 17شهریور91 ـــ سرمد زنجانی
[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 2:55 عصر ] [ *!* JAVAD.R *!* ]
[ نظرات () ]
|
||