سینه بعد از رفتنت , با درد و غم پیوند شد
زندگی منهای تو , مانند زندان بند شد
تا کمی باور کنی شمع وجودم سوخته!!
بیت بیت هر غزل همراه با سوگند شد
عهد کردی تا که ماهی , لااقل یک مرتبه
حال و احوالی کنی , ماه تو اما چند شد
جان هر کس دوستش داری , به یادم بوده ای؟
یا جواب این سوال من , کمی لبخند شد!!
زنده بودن بی تو باور کن , برایم مشکل است
بی من اما , زندگی کردن برایت قند شد
بغض سنگینی گلویم را فشرده … صبر کن
عذر میخواهم ولی , گویا دلت خرسند شد
کاش امشب عمر باقی مانده پایان میگرفت
تا خبر آید دلم دیگر رها از بند شد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر معاصر : مرتضی عباسی زاده