" تو رفتی و رفتی ، ندیدی... "
یاد داری که روزی
آمدی در کنارم نشستی
با قطره اشکی که در رُخ رمیده
بلورین سکوت دلم را شکستی
*
سخن راندی از عشق و برایم
از آن ، رسم دلدادگی کشیدی
از جدایی و تلخی و غربت
چگونه به رویای وصلت رسیدی
*
میان هر کلامت تو گفتی
که من را ز جان می پرستی
از این لحظه تا بی نهایت
خدا را قسم،هرچه دارم تو هستی
*
از آن شب که رفتی
دلم را به دستت سپردم
برای دیدنت ای دلآرام
تمام لحظه ها ،لحظه ها را شمردم
*
تو رفتی و رفتی ، ندیدی !
بلورین سکوت دلم را شکستی
نرفتم ولی دیدمت دوباره
شبی با دل دیگری عهد بستی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرمد زنجانی