غزل شماره 9 از دفتر عشق قابیل است (نجمه زارع)...
به یک پلک تو می بخشم تمام روزها و شبها را
که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پر کن به هم نگذار لبها را
ادامه
حسنی نگو ،بلا بگو ...
توی ده شلمرودحسنی تک و تنها بودحسنی نگو بلا بگوتنبل تنبلا بگوموی بلند روی سیاهناخن دراز واه واه واهنه فلفلی نه قلقلینه مرغ زرد کاکلیهیچکس باهاش رفیق نبود